راه یافتن. نفوذ یافتن. پی بردن. رخنه کردن. (یادداشت مؤلف) : از نام به نامدار ره یابد چون عاقل تیزهش بود جویا. ناصرخسرو. کمی و فزونی درو ره نیابد که بد ز اعتدال مصور مصور. ناصرخسرو. رجوع به راه یافتن در همه معانی شود
راه یافتن. نفوذ یافتن. پی بردن. رخنه کردن. (یادداشت مؤلف) : از نام به نامدار ره یابد چون عاقل تیزهش بود جویا. ناصرخسرو. کمی و فزونی درو ره نیابد که بد ز اعتدال مصور مصور. ناصرخسرو. رجوع به راه یافتن در همه معانی شود
نصیبی یافتن. بهره ای بردن: منت ایزد را که رنجم چون صبا ضایع نشد عاقبت بویی از آن سیب زنخدان یافتم. صائب (از آنندراج). و بمعنی دوم نیز ایهام دارد، اول ریاح مطابق است تقریباً با یازدهم خردادماه جلالی. (یادداشت بخط مؤلف)
نصیبی یافتن. بهره ای بردن: منت ایزد را که رنجم چون صبا ضایع نشد عاقبت بویی از آن سیب زنخدان یافتم. صائب (از آنندراج). و بمعنی دوم نیز ایهام دارد، اول ریاح مطابق است تقریباً با یازدهم خردادماه جلالی. (یادداشت بخط مؤلف)
نجات یافتن. آزاد شدن. خلاص گشتن. (ناظم الاطباء) : نباید که او یابد از تو رها که او مانده از تخمۀ اژدها. فردوسی. چنین گفت دژخیم نراژدها که از چنگ من کس نیابد رها. فردوسی. ندانم که شیرند یااژدها که از رزمشان کس نیابد رها. فردوسی. اگر دیو و شیر آید ار اژدها ز چنگ درازش نیابد رها. فردوسی. چو خواهی که یابی ز هر بد رها سر اندر نیاری به دام بلا. فردوسی. زهر است نعمتش چو نیابد همی رها از مرگ هرکسی که چشیده ست نعمتش. ناصرخسرو. ابلیس رها یابد از اغلال گرایدونک در حشر شما ز آتش سوزنده رهایید. ناصرخسرو. دانم که رهایابد از دوزخت ابلیس گر ز آتش این قوم بدین فعل رهایند. ناصرخسرو. ، نگاه داشته شدن. (ناظم الاطباء)
نجات یافتن. آزاد شدن. خلاص گشتن. (ناظم الاطباء) : نباید که او یابد از تو رها که او مانده از تخمۀ اژدها. فردوسی. چنین گفت دژخیم نراژدها که از چنگ من کس نیابد رها. فردوسی. ندانم که شیرند یااژدها که از رزمشان کس نیابد رها. فردوسی. اگر دیو و شیر آید ار اژدها ز چنگ درازش نیابد رها. فردوسی. چو خواهی که یابی ز هر بد رها سر اندر نیاری به دام بلا. فردوسی. زهر است نعمتش چو نیابد همی رها از مرگ هرکسی که چشیده ست نعمتش. ناصرخسرو. ابلیس رها یابد از اغلال گرایدونک در حشر شما ز آتش سوزنده رهایید. ناصرخسرو. دانم که رهایابد از دوزخت ابلیس گر ز آتش این قوم بدین فعل رهایند. ناصرخسرو. ، نگاه داشته شدن. (ناظم الاطباء)
بمعنی رخصت و دستوری یافتن بحضور امرا و سلاطین. (آنندراج). اجازه یافتن. پذیرفته شدن در بارگاه. رخصت دخول یافتن. (ناظم الاطباء: بار) (دمزن). رجوع به باریابی، باریاب شدن و باریاب گشتن شود: ز ره چون بدرگاه شد بار یافت دل تاجور (خسروپرویز) را بی آزار یافت. فردوسی. بیامد شب تیره گون بار یافت می روشن و خوب گفتار یافت. فردوسی. با موکبیان یابم در موکب او جای با مجلسیان یابم در مجلس او بار. فرخی. بلند حصنی دان دولت و درش محکم بعون کوشش بر درش مرد یابد بار. ابوحنیفۀ اسکافی. پنداشتم که خداوند بفراغتی مشغول است بگمان بودم از بار یافتن و نیافتن. (تاریخ بیهقی). بدرگاه رفتن صواب تر... اگر باریابمی فبها و نعم و اگر نه بازگردم. (تاریخ بیهقی). یکسال برگذشت که زی تو نیافت بار خویش تو آن یتیم نه همسایه ت آن فقیر. ناصرخسرو. ای شده سوی شه (و) نایافته بر طلب دنیا و اقبال بار. ناصرخسرو. بی خود از هیچ آیی اندر کار یابی اندر دوم بدین در، بار. سنایی. خاقانی اگر بار نیابی چه کنی صبر کاین دولت از ایام به ایام توان یافت. خاقانی. هر آن موری که یابد بر درش بار سلیمانیش باید نوبتی دار. نظامی. معاشران که ببزم تو بار مییابند طراوت گل و رنگ بهار مییابند. طالب آملی (از شعوری)
بمعنی رخصت و دستوری یافتن بحضور امرا و سلاطین. (آنندراج). اجازه یافتن. پذیرفته شدن در بارگاه. رخصت دخول یافتن. (ناظم الاطباء: بار) (دِمزن). رجوع به باریابی، باریاب شدن و باریاب گشتن شود: ز ره چون بدرگاه شد بار یافت دل تاجور (خسروپرویز) را بی آزار یافت. فردوسی. بیامد شب تیره گون بار یافت می روشن و خوب گفتار یافت. فردوسی. با موکبیان یابم در موکب او جای با مجلسیان یابم در مجلس او بار. فرخی. بلند حصنی دان دولت و درش محکم بعون کوشش بر درش مرد یابد بار. ابوحنیفۀ اسکافی. پنداشتم که خداوند بفراغتی مشغول است بگمان بودم از بار یافتن و نیافتن. (تاریخ بیهقی). بدرگاه رفتن صواب تر... اگر باریابمی فبها و نعم و اگر نه بازگردم. (تاریخ بیهقی). یکسال برگذشت که زی تو نیافت بار خویش تو آن یتیم نه همسایه ت آن فقیر. ناصرخسرو. ای شده سوی شه (و) نایافته بر طلب دنیا و اقبال بار. ناصرخسرو. بی خود از هیچ آیی اندر کار یابی اندر دوم بدین در، بار. سنایی. خاقانی اگر بار نیابی چه کنی صبر کاین دولت از ایام به ایام توان یافت. خاقانی. هر آن موری که یابد بر درش بار سلیمانیش باید نوبتی دار. نظامی. معاشران که ببزم تو بار مییابند طراوت گل و رنگ بهار مییابند. طالب آملی (از شعوری)
به یافتن. افلاح. (زوزنی) : گر خردمندبقا یافتی از سفله جهان همه عیبش هنرستی سوی دانا ببقاش. ناصرخسرو. فانی نشود هرچه کان بقا یافت زیرا که بقا علت فنا نیست. ناصرخسرو
به یافتن. افلاح. (زوزنی) : گر خردمندبقا یافتی از سفله جهان همه عیبش هنرستی سوی دانا ببقاش. ناصرخسرو. فانی نشود هرچه کان بقا یافت زیرا که بقا علت فنا نیست. ناصرخسرو
تمتع یافتن و سود و حاصل بردن. (ناظم الاطباء). فائده بردن. نصیب بردن: عرش پر نوربلند است بزیرش در شو تا مگر بهره بیابد دلت از نور و ضیاش. ناصرخسرو. نصرت بدین کن ای بخرد مر خدای را گر بایدت که بهره بیابی ز نصرتش. ناصرخسرو
تمتع یافتن و سود و حاصل بردن. (ناظم الاطباء). فائده بردن. نصیب بردن: عرش پر نوربلند است بزیرش در شو تا مگر بهره بیابد دلت از نور و ضیاش. ناصرخسرو. نصرت بدین کن ای بخرد مر خدای را گر بایدت که بهره بیابی ز نصرتش. ناصرخسرو